محمد امین خانمحمد امین خان، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

محمد امین گل همیشه بهار مادر

می ترسم تنهاشم بدون نگات دوباره .....

طولانی می خوامت اگه روزگار بذاره ....'' عزیز مادر امروز با هم رفتیم خونه خاله ساناز ،خیلی وقت بود پسرم رو ندیده بود واییییییییییی از دست ایییییی خاله ژسر مامانی رو خورد تموم صورتت شده رژلب ،پیشونی ،لپات ،چونت،مماغت،دیدنی شده بودی شما هم بدت نمی آمدا.خیلی تلاش کردن که بخندوننت ولی شما مث یک پسر بسیار بسیار متین و باوقار رفتار میکردی وای مادرجون آجی سارا (خواهر خاله ساناز )شما رو از من گرفت رفت داخل اون اتاق یه مدت زمان خورد ،وقتی اومد تو رو گذاشت تو بغلم ،به پاهات اشاره کرد بهت لاک نالنجی زده بود  خدای من با ژسر مامان شکار کردن......... لاکش نمازی بود وقتی پاهات رو شستم یه مقداریش پاک شده بو ولی جالب بود تنها رفته ...
30 خرداد 1392

رویای مادر

رویای مادر تو فرزند جهان هستی خداوندا بخاطر این که هستی و این همه مهربانی شکرت خداوندا شکرت که هوای فرشته ام را داری خداوندا شکرت که پسرم رو به من هدیه دادی خداوندا شکرت که امید به زندگی رو هر روز در من بیشتر میکنی خداوندا بخاطر تمام نعمت هایی که دادی شکررررررررر ...
27 خرداد 1392

هیچ شکفتنی لحظه ای نیست!

شکفتن اتفاقی لحظه ای نیست،فرایندی متناوب و دوره ای است. خورشید تابانم هر چقدر جلوتر میرویم توانایی هایت بیشتر میشود،تا چند وقت پیش قادر به استفاده از دست هایت نبودی و بی هدف تکانشان میدادی ولی الان دستهایت را به هم میرسانی اسباب بازیهایت را برایشان دست دراز میکنی و نگه میداری و من در پوستم خود نمگنجم و جیغ میکشم و تنها مقصدشان دهانت می باشند و من هم تذکر و تذکر که این کار را نکن. و مجبور میشوم دستت را زیر کش شلوارت زندانی کنم هر چند تاب نمی آورم و سریع آزادت میکنم و شما دوباره .............   ...
27 خرداد 1392

محمد امین خان به استقبال زائران حج

عزیزم امروز زائران خانه خدا به خانه برگشتند و حسابی برامون دعا کردن ،نماز خوندن مخصوصا مسجد و النبی،نائب زیارمون بودن.که ایشالا طاعات و عباداتشون مورد قبول درگاه حق قرار گرفته باشه و بارها و بارها سفر به سرزمین ملکوتی نصیب آنها و آرزومندان بشه... ساعت ١بود به همراه اقوام فرودگاه رفتیم هوا خیلی گرم بود،و آفتاب داغ، پدربزرگ و مادربزرگ ساعت ١:٣٠هواپیماشون نشست تا بیرون اومدن زمان برد ما هم منتظر ، خیلی فضای روحانی بود بوی زیارت و حال وهوای مکه... ما دورتر از بقیه و زیر سایه ایستاده بودیم،من از دور نگاه میکردم که همه در حال روبوسی کردن و زیارت قبول گفتن و هر کسی هم که فرصت میکرد دکمه های لباسهایشان را باز میکرد تا ایشالا قسمت اونا ه...
26 ارديبهشت 1392
1